سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعره نو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چیستم من؟؟؟

تصویری از بیگانگی
در قفس چوبی قاب
زندانی است
چشم کبود روزگار
زندانبان این قربانی است
تصویر این بیگانگی
در کنج دیوار عبث
جا مانده است
پنجره ای بی روح وزرد
در کنارش خفته است
آشفته, زخم خورده, پوسیده
میخ هایش همچون تیغ
بر برش می تازند
ولی درددل تصویر را
خوب می دید و یک به یک می دانست
ناگاه در یک شب سربی و سخت
هجوم باد های سرد
یار قدیمیش را کشت
خم شد و ناله ای سر داد
چشم هایش را به تلخی بست
می شنید صدای قدم هایی که
نشان از غروب فرداها بود
قاه قاه می خندید و فریاد میزد
چیستم من؟؟؟
آن من سخت دیروزم
یا که تسلیم غمین طوفان ها؟؟


همراز

اون کیه که عاشقونه
شعر چشماتو می خونه
اون کیه واسه نفس هات
یه همدمه یه همراز
اون کیه که خط می زنه
اشک هاتو از گوشه چشمات
اون کیه واست می میره
وقتی که دلت می گیره
اون کیه که همیشه
بین تموم آدما, خاطره ها
دنبالته به انتظارت میشینه
اون منم
همون که عاشقونه
شعر چشماتو می خونه
همون که واسه نفس هات
یه همدمه یه همراز
همون که یک کویره
عطش داره
برای یه جرعه از آب
همش خدا خداشه
من همونم مثل یه رود
همش به فکر دریام
واسه رسیدن به عشقت
همیشه در تقلام
من همونم که میشناسم
این همه بی وفایتو
حالا بگو چه کار کنم
از کی بخوام به کی بگم
بگم که من دوست دارم
بگم همش به فکرتم
یکی باید این حرفارو
به گوش تو برسونه
من میدونم نسیم صبحدم می تونه
تو رو خدا پنجرتو به روی این نسیم نبند
بعدش به من بگو چرا
جواب عشق من اینه؟!


افسوس

روزهای مشوش و تردید
روزهای بهانه و حسرت

بی قرارم از این که میبینم
روزها در غم روزها افسرد
دست هامان ز عاطفه خالی ماند
آینه ها تهی شد از تصویر

بی قرارم از اینکه میبینم
تپش قلب ها تا ابدیت نیست
شانه هامان دگر
مشتاق کوله بار آرزوهامان نیست

بی تابم از این که میبینم
سینه ها با محبت بیگانه ست
جاده های امیدمان کوتاست
چشمه های انتظارمان خشکید

خسته ام از این که میبینم
روزها پر از دروغ و صد نیرنگ
پوچ و خالی ز دل سپردن ها
روزهایی که غروب احساس جاوید است
روزگاری که عشق ترجمه تلخ زندگی هامان است
روزهایی که نغمه وفا خاموش است و
شمع های مروت خفته اند

یادش بخیر آن زمان که
احترام شقایق واجب بود
عرشه عشق نوردان روزهامان
مهتاب باران بود.


غریبه

اینجا دیگه کسی نیست
برای دل سپردن
برای زنده موندن
اینجا دیگه کسی نیست
برای من بمونه
تا از دلم بدونه
تا اشکامو ببوسه
اینجا دیگه کسی نیست
وقتی دلم میگیره
سر به سرم بذاره
یه گل برام بیاره
روی موهام بذاره
یه شاخه یاس آبی
توی دلم بکاره
اینجا دیگه کسی نیست
که سایبون من شه
تا قطره های بارون
روگونه هام نباره
اینجا دیگه کسی نیست
قناری هم غریبه
یه عشق آسمونی
سر به زمین سپرده.


دنیای این روزای من

خاک می گفت:
حکایت باران؟!!!
هراس گل سرخ؟!!
یادم نیست.

گل بی چاره من
رو به سوی حرمش
مست دوید
هیچ ندید!

زلف حیران
شب بارانی
هی کوبید!

گل من
پشت دیوار سکوت
گفت آهسته
ولی داد کشید
رمز شب را
.
.
ولی
.
.
رمز شب
در حافظه یاد نبود

جغد باران زده
هر شب
می خواند
آیه های تر و گنگ
تا دل پیچک پیر گیج رود.

گل من حس پرپر شدنش
هیچ نبود!

تا که آواز صنوبر
که بر انگشت تبر
نقش لبخند کشید!

ای شما...
ای دریغا...
من اسیر
سایه های شب شدم.
در جهان زندگان
بی هر نشان
در میان مردگان
وامانده ام

ندا فیروزی