بایست تو هم خطی بکش بر این چرای لعنتی
بایست تو هم خطی بکش بر این چرای لعنتی
بیا و آتشی بزن بر این صدای لعنتی
دروغِ سینه ی مرا اگر که باورش کنی
تو پادشاه قصه ای بر این گدای لعنتی
تمامِ خاطراتِ من درون کوچه مرده است
بیا و جارویی بکش بر این فضای لعنتی
غبارِ قصه های من در این فضا کدر شده
اگر چه سنگِ حادثه نشست به پای لعنتی
قمار یوسفت به چاه اگر شود ترانه کن
که ماه مرده است در این سیاه هوای لعنتی
شنیده ای که گفته ام من عاشقِ ترانه ام
تو خود ترانه ی منی نه های های لعنتی
در آسمانِ شهرِ ما ستاره رفته است به خواب
ز گرد و خاکِ اسبِ تو در این سرایِ لعنتی