دنیای افسون کار
زمان سردُ زمین سرد ،آسمان سرد
نشسته بر دلم دنیایی از درد
نباشد چشم من گریان ولیکن
به لب دارم همیشه خنده ای سرد
خدا باشد گواه ناله هایم
از این دنیای افسون کار ِ نامرد
کند افسون به صد رنگ ِ فریبا
به رنگ گرم و سرد، به قرمز و زرد
نباشد سازگار با من زمانه
نمیدانم خدا ، چه بایدم کرد
روم به خلوت و کنجی نشینم
کنم دنیا را با خوب و بدَش طرد
نبندم دل به افسون و فریبَش
ببینم خُرد او را چون ذره ای گََرد