کاش میشد...
کاش می شد راز سبز عشق را تفسیر کرد
یک نفس را با تپش تقسیم کرد
رفت و رفت و در پناه یک نگاه
برگ زرد لاله را تفهیم کرد.
کاش می شد در تب_ افسانه ها
یک شقایق را به مجنون هدیه کرد
گم شد و در بیکران ها غوطه خورد
زخم دیرین غزل را گریه کرد.
کاش می شد از امید و التهاب
لحظه های مرده را سیراب کرد
در کنار عشق های بی امان
غنچه ی افسرده را شاداب کرد.
کاش می شد در کنار غربت آواره ها
شاعر ی را از خدا سرشار کرد
ماند و زیر چتر یاس های بی قرار
با دلی از خستگی ایثار کرد.
به امید اون روزی که هیچ ای کاشی وجود نداشته باشه.