افسوس
روزهای مشوش و تردید
روزهای بهانه و حسرت
بی قرارم از این که میبینم
روزها در غم روزها افسرد
دست هامان ز عاطفه خالی ماند
آینه ها تهی شد از تصویر
بی قرارم از اینکه میبینم
تپش قلب ها تا ابدیت نیست
شانه هامان دگر
مشتاق کوله بار آرزوهامان نیست
بی تابم از این که میبینم
سینه ها با محبت بیگانه ست
جاده های امیدمان کوتاست
چشمه های انتظارمان خشکید
خسته ام از این که میبینم
روزها پر از دروغ و صد نیرنگ
پوچ و خالی ز دل سپردن ها
روزهایی که غروب احساس جاوید است
روزگاری که عشق ترجمه تلخ زندگی هامان است
روزهایی که نغمه وفا خاموش است و
شمع های مروت خفته اند
یادش بخیر آن زمان که
احترام شقایق واجب بود
عرشه عشق نوردان روزهامان
مهتاب باران بود.