یک شنبه
دیگر سر در نمی آورم از حد و مشتق
نوشته های جزوه ام
همه تصاویر توست
به موهایت می نگرم
«موهایت
صلیب من است
موهایت
که میریزد,توی صورتت»
دیشب حا ل و هوایم عجیب بود
باخود حرف میزدم
بلند...بلند
آنقدر که مادرم از پشت در فهمید
شک عمیقی داشت
از قبل ترها اینگونه بود
تمام نمیشد
پدررا هم گاهی
به شک می انداخت
حق داشتند
این روزها
کمتر بیرون می آمدم
ازاتاقم
در باغ
نبودم اصلا
حال خوبی نداشتم
دیشب باتمام وجود
هجی میکردم نامت را
مکرّر
دیشب به یاد پیراهن شیری ات
همان که یکشنبه ها می پوشی
روسری خواهرم را لمس میکردم
دیشب دنبال دستمالی میگشتم
برای عینکم
چشمانم وسعت تصاویرت را بس نبود
دیشب خوابم نمی برد
به فاصله ها فکر میکردم
آخر بین من و تو فاصله nسال نوری ست
آری..
تو در بی نهایت بودی
ومن در صفر مبهم