چکنم جام تورا نخورده مستم
پر از هوای مهرت هوای جان خستم
به درب خان? تو چه بی ثمر نشستم
وَ شست دست دل را ترانه های باران
به روی بید ، لرزان چه خیس و پر شکستم
نه یک گلی که بویم ، نه بلبلی که مویم
نه نور شمعِ لبخند نه شیشهای به دستم
دو چشم نرگست را، شراب دیده بارم
به نوشت ای که جامت نخورده میپرستم
شکُفت از خرامت ظهور نسل شعرم
چه دُر فشانم امشب که با غمت نشستم
حرام گر گذارم سرم به روی بالش
چو قامتم سرم را به سنگ شب شکستم
تو تک ستاره من به آسمان عشقی
بدون ماه رویت در این شبم چه هستم
من و خیال خامت ، من و هوای دامت
به بند تو اسیر و ترا چه می پرستم !